تشرفات...نفس حق
تشرفات...نفس حق



تازه به وادی السلام رسیده بودند و علی محمد در گوشه ای نشسته بود و مشغول ذکر گفتن بود که مردی زیبارو و با هیبتی خاص که لباس عرب ها را به تن داشت، سمت او آمد. مقابل علی محمد که رسید، دستش را دراز کرد و ذره ای نان که به اندازه ناخنی بود، به او داد و از نظرش غایب شد.
علی محمد کتابفروش با تعجب به نان نگاه می کرد و مانده بود که این مرد که بود؟، که یاد بیماریش افتاد. او بسم اللهی گفت و نان را در دهانش گذاشت.
لحظه ای نگذشته بود که او در درونش حسی تازه یافت، حالی که تا آن زمان تجربه اش نکرده بود، سرفه هایش بند آمده بود و ضعفش از بین رفته بود.

***

علی محمد مقابل شیخ سید علی شوشتری نشسته بود و او نبضش را می گرفت. اثری از بیماری نبود. سید پرسید: ای مرد! با خودت چه کرده ای؟
علی محمد سر به زیر انداخت و گفت: سید، کاری نکرده ام.
- راستش را بگو و از من پنهان نکن.
علی محمد در حالی که اشک می ریخت، جریان را تعریف کرد.
سید با حسرت به علی محمد نگاه کرد و گفت: آری، فهميدم که نفس عيسي آل محمد (ع) به تو رسيده است.

منبع: برکات حضرت ولی عصر(عج)، خلاصه العبقری الحسان، نهاوندی، گردآوری:سید جواد معلم، ج 2، ص 89، س 20.
اریحا


[ 7 / 3 / 1394 ] [ 12 ] [ MOTAHAREE ] [ بازدید : 851 ] [ نظرات () ]
مطالب مرتبط
نظرات این مطلب

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:







آخرین مطالب
فطرس (1395/02/22 )
مولا (1394/11/20 )
یا... (1394/11/05 )
ای مسیح من... (1394/10/21 )
کبوترانه (1394/10/13 )